چگونه با فکر کردن مانند یک سرمایه گذار، یک استارتاپ را برای کار انتخاب کنید
1398/9/6
نوع: استارتاپ ها
نویسنده: لیلا اکبری

من، هارج تاگر در این پست استدلال می كنم كه ارزیابی کردن احتمال موفقیت یک استارتاپ واقعاً مهمترین عامل تصمیم شما برای پیوستن به یكی از آنها است. من به عنوان شریک سابق شرکت Y Combinator، درباره نحوه انجام این کار توسط سرمایه گذاران چیزهای زیادی می دانم. اکنون، من به عنوان بنیانگذار و مدیر عامل شرکت Triplebyte، می بینم که متوسط افراد متقاضی کار در تصمیم خود چقدر سخت گیری می کند و موقعیت ها و مواردی را از دست می دهند که سرمایه گذاران به آنها توجه میکنند.

ابتدا باید مطمئن باشید که واقعاً می خواهید در یک استارتاپ کار کنید. این انتخاب مناسبی برای همه نیست. پل بوچیت، از اولین مهندسان گوگل ، می گوید: "اگر از جایی که الان مشغول به کار هستید خوشحال هستید ، و هیچ جاه طلبی برای انجام کار دیگری ندارید، احتمالاً در صورت ترک کارتان برای کار در یک استارتاپ، دستمزد کمتری دریافت می کنید و بیشتر کار می کنید. اگر پرداخت هزینه کمتر و کار بیشتر برای شما ناخوشایند است ، بنابراین توصیه می کنم جایی باشید که هستید! "

پیوستن به یک استارتاپ به این معنی است که از شرایط خوب زیادی که الان دارید دست بکشید برای به دست آوردن چیزهای دیگری که با گذشت زمان ارزش آنها زیاد میشود. مواردی مانند شبکه و ارتباط های شخصی ، فرصت های یادگیری و حقوق مساوی.

شما در هر جایگاه شغلی به طور قابل توجهی بیشتر یاد خواهید گرفت، با افرادی که در هر استارتاپی کار می کنند ملاقات خواهید کرد، یک شبکه قوی تر ایجاد خواهید کرد و با پیوستن به یک استارتاپ موفق نسبت به یک میانگین ، در مسیر شغلی خود را خیلی سریع تر پیشرفت می کنید.

استارتاپ های موفق با رشد هر چه بیشتر ، بهترین منابع را در هر گروه جذب می کنند. آنها بهترین سرمایه گذاران را دریافت می کنند ، پوشش مطبوعاتی را می گیرند و بهترین استعدادها را استخدام می کنند که این مورد برای حرفه شما از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در ابتدا ، بنیانگذاران فقط می توانند استعدادهایی را از گروه محدود افرادی که تحمل ریسک برای پیوستن به چیزی زود هنگام دارند، استخدام کنند. با پیوستن به یک استارتاپی که در مراحل اولیه است، می توانید در کنار باهوش ترین افراد کار کنید و به صورت مستقیم با مدیر خود مشکلات را با هم حل کنید. همچنین فقط با پیوستن به یک استارتاپ موفق در اوایل کارش، می توانید مسیرهای ترقی شغلی را با شیب تندی طی کنید مانند جف دین ، ماریسا مایر یا کریس کاکس.

چگونه یک استارتاپ را انتخاب کنیم؟!

هنگامی که تصمیم گرفتید به یک استارتاپ بپیوندید ، اولین چیزی که بدنبال آن هستید، شواهدی است که در حال حاضر موفق است. این کاری است که سرمایه گذاران انجام می دهند. متأسفانه، در مراحل اولیه معمولاً داده های زیادی از این دست وجود ندارد.

یک چیزی که ما در YC آموختیم این بود که با اعداد خالص درشت فریب نخوریم. آنچه مهمتر است نرخ رشد است. یک استارتاپ با درآمد ماهانه یک میلیون دلاری که در سال گذشته درآمد آن بدون تغییر و ثابت بوده، کمتر از یک استارتاپ با درآمد ماهانه 100000 دلاری که در 6 ماه پیش با درآمد 0 دلار بوده، هیجان انگیز است.

شما به این اهمیت می دهید که مسیر یک استارتاپ روشن باشد، نه فقط جایی که در این لحظه از زمان است. پیوستن به فیس بوک در سال 2006 می توانست انتخاب بهتری نسبت به مای اسپیس باشد، حتی اگر در این زمان دومی کاربران بیشتری داشته باشد. در مرحله بعد، شما باید قدرت تیم و بازار را ارزیابی کنید. در اولین مرحله، تیم فقط بنیانگذاران هستند. ارزیابی بنیانگذاران استارتاپ با استفاده از علامت های سنتی مانند کالج یا سابقه کار دشوار است.

در واقع نوع تجربه ای که از نظر رزومه به نظر خوب می رسد، می تواند علامتی منفی برای مناسب بودن برای تأسیس یک شرکت باشد. افزایش رتبه در گوگل ممکن است بدان معنی باشد که شما فقط می توانید در یک محیط ساختاری خوب و کار بر روی یک محصول با میلیون ها کاربر پیشرفت کنید.

هیچ یک از این شرایط در مورد استارتاپ ها اعمال نمی شود. با این وجود این همچنین ممکن است نشانگر سطح برجسته صلاحیت و رقابت باشد. این دو ویژگی خوب برای بنیان گذار استارتاپ هستند. این چیزی است که این کار را بسیار سخت می کند. هیچ شخصیت واضح و مشخصی وجود ندارد که می خواهید آن را شناسایی کنید.

توصیه من این است که توجه داشته باشیم که دستاوردهای بنیانگذاران نسبت به گروه همسالان و محیطشان تا چه اندازه تأثیرگذار است. راه اندازی یک شرکت و متقاعد کردن سرمایه گذاران برای سرمایه گذاری، دستاوردی است که حاوی سیگنال است. این سیگنال بیشتر در صورت دستیابی به یک کالج 19 ساله از دانشگاه میلواکی از یک فارغ التحصیل علوم کامپیوتر استنفورد حاصل می شود.

شما همچنین باید ارزیابی کنید که یک موسس چقدر مسئله ای را که در آن کار می کنید درک می کند. خود متخصص بودن دامنه این امر را آسان می کند. شما دقیقاً می دانید از کسی که با آن تماس گرفته اید چه سؤالاتی باید بپرسید. اگر شما اینگونه نیستید، از این روش استفاده کنید که از بنیانگذاران بخواهید تا مشکلی را که در آن کار می کنید به شما یاد دهند.

از نظر فکری کنجکاو باشید و ببینید آنها چقدر می توانند درباره انتخاب های محصولاتی که ساخته اند، بازار چگونه کار می کنند و رقبای خود را توضیح دهند. من به خصوص دوست دارم بپرسم چه چیزی آنها را از زمان راه اندازی شرکت غافلگیر کرده است و کدام فرضیات اولیه آنها اشتباه بوده است و اگر ادعا كنند كه هر فرض كاملاً درست بوده مشكوك میشوم.

ارزیابی ارتباط بین بنیانگذاران به همان اندازه که خود بنیانگذاران ارزیابی می کنند مهم است. مهمترین علت مرگ استارتاپ در طی یک گروه Y Combinator اختلافات مربوط به همکاری بود. ما این موضوع را از نزدیک در مصاحبه ها از نزدیک ارزیابی کردیم. ما به دنبال پرچم های قرمز مانند گفتگو با یکدیگر و اختلاف نظر در مورد موضوعات مهم بودیم. اگر مشخص نبود مدیرعامل کیست، این یک نشانه به خصوص بد بود.

من به شما توصیه می کنم که برای رسیدن به پاسخ سؤالات خود از بنیانگذاران، با یکدیگر ملاقات کنید تا بتوانید این پویایی را احساس کنید. همچنین می توانید از تیم استخدام شده داده های ارزشمندی درباره استارتاپ دریافت کنید. آنها ممکن است در مورد هرگونه پرچم قرمز یا عمده مسائل این شرکت بدانند که بنیانگذاران در مورد آنها نگفتند. این داده به ویژه ارزشمند است زیرا بدست آوردن آن سخت ترین کار است.

پس از دریافت پیشنهاد، از هرکسی که در طی مصاحبه ملاقات کرده اید بخواهید تا ملاقات دیگری داشته باشید و سپس از آنها سؤالاتی سخت بپرسید، از جمله، بزرگترین ضعف بنیانگذاران چیست؟ درگیری ها چگونه اداره شده است؟ این شرکت تاکنون با چه مشکلات اساسی روبرو بوده است؟

همچنین اگر شما یک مهندس باشید، خوب است درباره چگونگی تولید ایده های محصول و انجام کار سؤالات تخصصی بپرسید. در این قسمت به دنبال یک روند کاملاً روان و راحت نباشید. من معتقدم که استارت آپ های مرحله اولیه به عنوان دیکتاتوری های خیرخواهانه بهتر کار می کنند. شما می خواهید حداقل یکی از بنیانگذاران نظرات قوی در مورد محصول داشته باشد و تصمیم گیرنده محصول نهایی باشد.

در اوایل، برای استارتاپ داشتن سرعت عمل بالا بیشترین اهمیت را دارد و برای بنیانگذاران استارتاپ، قاطع بودن صفت خوبی است زیرا باعث ایجاد حرکت می شود. پیوستن به یک استارتاپ مرحله اول (early stage) عالی را از دست ندهید زیرا در اوایل بنیانگذار خیلی نظر پذیر است و در تصمیم گیری های محصول شرکت دارد. شما همچنین باید در مورد کیفیت محصول قضاوت کنید اما همیشه به دنبال یک محصول عالی نباشید. در صورتی که تیم بتواند توضیح دهد که چرا هنوز تجربه بهتری نسبت به رقبا دارد، محصولی ناقص حتی با اشکالات هم خوب است.

داشتن سرعت عمل بالا برای راه اندازی نرم افزار و قربانی کردن مقداری از کیفیت برای به دست آوردن کاربران در یک بازار جدید یا در حال ظهور، یک استراتژی خوب برای استارتاپ است. البته این برای استارتاپ هایی در یک فضای پر مخاطب با تعداد کارکنان بالا که از قبل محصولات بسیار مناسبی دارند، صدق نمی کند. Airtable نمونه خوبی از محصولی است که با گذشت زمان برای ساخت و تکرار محصول، در بازاری شلوغ شاهد موفقیت بوده است.

در مرحله بعد باید ارزیابی کنید که بازار چقدر امیدوارکننده است. تخمین اندازه واقعی بازار، تمرینی است که در بعضی از قسمتها تجزیه و تحلیل دقیق و در بعضی از قسمت ها هم حدس و گمان است. آنچه مهم است شناسایی نوع بازار شروع کار است. دو نوع بازار برای یک استارتاپ وجود دارد. اول بازار جدیدی است که به سرعت در حال رشد است، مانند blockchain و مورد دوم ، یک بازار از قبل شناخته شده و بزرگ با شرکت های بزرگ موجود است، مانند مشاور املاک.

نوع بازاری که در آن قرار دارد نیز باید در نحوه ارزیابی قدرت تیم و محصول تأثیر بگذارد. اولین حرکت در بازار جدید و رو به رشد دارای مزایای بزرگی است که می تواند بر روی نواقص زیاد موجود در تیم و محصول سرپوش بگذارد و اگر به اندازه کافی زود و اول باشد، سرمایه گذاران هنوز سرمایه گذاری زیادی بر روی رقبا نکرده اند.

اگر به پتانسیل رشد بازار به شدت اعتقاد دارید و استارتاپی را پیدا کنید که در حال حاضر در صدر باشد، می توانید این توانایی را داشته باشید که نسبت به کیفیت تیم و محصول کمتر سختگیر باشید چراکه اگر استارتاپ رشد کند، به هر حال هر دو ارتقا پیدا می کنند.

فعالیت در بازاری که قبلاً بزرگ و با ارزش شناخته شده است، سختگیری بیشتری می خواهد زیرا بسیاری از رقبا با بودجه خوب حضور خواهند داشت و شما برای تمایز به یک تیم استثنایی با دسترسی به سرمایه و یک دید درست نیاز خواهید داشت. به عنوان مثال، Opendoor یک تیم مؤسس متوسط نبود. کیت ربوسی همبنیانگذار Opendoor از اعضای اولیه تیم در چندین استارتاپی بود که همه همگانی شدند، مانند LinkedIn ، Paypal و Square.

نتیجه:

با به سادگی پیوستن به هر استارتاپ ، فرصت های یادگیری عالی یا یک شبکه شخصی قوی به طور پیش فرض برای شما فراهم نمی شود. یک استارتاپ با مسیر رشد ثابت و با تیم ضعیف، هیچکدام را ارائه نمی دهد.

به عنوان بنیانگذار بازار استخدام، هر ساله افراد بیشتری که به دنبال شغل هستند که اندازه بازار ما را افزایش می دهند. من به عنوان بنیانگذار و مدیر عامل یک استارتاپ، می خواهم که کارمندان من برای مدت طولانی در کنار ما بمانند و در طول راه حتی در اتفاقات و سختی های ناگهانی ناگزیر به استارتاپ ایمان داشته باشند.

به عنوان یک حکایت شخصی، در سال 2007 فیس بوک به اولین استارتاپ من پیشنهاد خرید داد. ما این پیشنهاد را برای یک معامله بهتر دیگر رد کردیم زیرا در آن زمان فیس بوک یک سازمان با گردش مالی زیاد اما پر هرج و مرج به نظر می رسید و عقل سلیم میگفت که به این کار بیش از حد بها داده شده است. در ضمن ، این تصمیم و عدم ادغام و پیوستن به فیس بوک در آن زمان که آشفته بود، تصمیم بدی نبود.

پیش بینی موفقیت یک استارتاپ کار سختی است و حتی سرمایه گذاران حرفه ای نیز در بیشتر اوقات شکست می خورند. توصیه من در اینجا این است که سعی کنید بیشتر مثل سرمایه گذاران فکر کنید، به این امید که با گذشت زمان مجموعه ای از تجربیات را ایجاد کنید که هم یادگیری و هم درآمد شما را به حداکثر برساند.

لطفا برای افزودن نظر ورود یا ثبت نام کنید.